صدای آب می آید

از فواره های حوض و آرامش مهتابی در ظهر گرم اهوازی، در خنکای نسیم،

مانند قطره های فواره که به حوض خیال میریزند خیال است و خیال هر آنچه این ظهر پاییزی را چوون ظهر های خواب آور بهار پر از خاطرات خوب کرده است.

خواب آمد میان چشمانم

ظهر و آبی گرم پاییزی

خستگی را به حوض و آبش داد

آب شفاف و سرد کاریزی

هر صدای حضور فواره

روی سطح هزار لرزش آب

حس باران و تازگی داده

می برد تا مرا به گوشه ی خواب

قطره ها در حیاط سرگرمند

گوشه ی نم گرفته ی کاشی

چهره ی ابرها کمی پیداست

توی حوض سپید نقاشی

گوشه ی پنجره دوباره حالت خواب

یک نفر شعر مولوی می خواند

گوشه ای دور از خیالم بود

هر صدایی که مثل من می ماند

ته صدایی که ریز می بارید

خستگی،خواب، مثل ته لیوان

ذره آبی به پای گلدان ها

ته صدایی هنوز در ایوان

حال من را چه خوب میدانی

حوض آبی میان آب و هوا

باز روی خیال می ریزی

مثل باران سر به زیر خدا

گوشه ی حوض ماه حیاط

کودکان گرم بازی آرام

خنده ها با صدای ریزش آب

یک نفر می دهد به آبراهه سلام

قطره ها توی راه فواره

بازی چرخ تا فلک کردند

بردشان سمت آسمان کمرنگ و

بعد سمت حمام خود رفتند

آب بازی کودکان و خدا

در تن حوض با دو فواره

چشم من خواب رو به منظومه

حوض کهکشان و آب، سیاره

.

یک نفر در خیال دریاهاست

یک نفر که میان خیس حیاط

حوض آبی کشیده تا هر روز

قطره قطره حلاوت صفحات

روز و شب حس تازگی باشد

پر فواره های رنگی آب

پر از احساس شعر توی خیال

پر از احساس چشم بستن و خواب

یک نفر خواست حالت دریا

شوق احساس ساده ای باشد

یک نفر خواست کودکان پیشش

پر از احساس تازه ای باشند.

وزن ساده، شعر ساده شده

کودکانه تام آب و هواست

شعر مابین خواب و بیداری

حالت سادگی لحن و صداست.

صدای آب می اید..

حوض ,آب ,خواب ,نفر ,خیال ,یک ,یک نفر ,پر از ,گوشه ی ,از احساس ,ته صدایی
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها